کلاسیکهای دوستداشتنی من
منتشر شده در 26 آبان 1404 ساعت 18:00 به عنوان یک دلدادهی خودروهای کلاسیک، همیشه قلبم برای ماشینهایی میتپد که جایی روی آنها، مُهر» ساخت آلمان غربی« حک شده باشد؛ شاید چون آن عبارت ساده، روزگاری معنایی فراتر از جغرافیا داشت. نشانهای بود از صداقت مکانیکی و خرد مهندسی. در میانشان، فولکس واگنهای هوا خنک
منتشر شده در 26 آبان 1404 ساعت 18:00

به عنوان یک دلدادهی خودروهای کلاسیک، همیشه قلبم برای ماشینهایی میتپد که جایی روی آنها، مُهر» ساخت آلمان غربی« حک شده باشد؛ شاید چون آن عبارت ساده، روزگاری معنایی فراتر از جغرافیا داشت. نشانهای بود از صداقت مکانیکی و خرد مهندسی.
در میانشان، فولکس واگنهای هوا خنک جایگاه ویژهای در دل من دارند. ماشینی که بیشتر شبیه یک بوم نقاشی بود تا وسیلهی حملونقل. پلتفرم آن قدر انعطافپذیر و دست کاری پذیر بود که هر تعمیرکار یا ماجراجوی جوانی میتوانست درونش معنا پیدا کند. خودرویی ساده، ارزان و قابل تعمیر درست همانطور که در آلمانِ پس از جنگ برای خانوادههای معمولی طراحی شده بود و بعدها بدل شد به پدیدهای جهانی.
اما نقطهی ضعفم تنها به فولکس خلاصه نمیشود. من شیفتهی خودرویی دیگر نیز هستم که از نظر فلسفهی طراحی، درست در نقطهی مقابل آن قرار میگیرد: مرسدس بنز W123، خودرویی لوکس، سنگین و پرهزینه که مهندسانش با وسواس وسایل غیر قابل خرابی ساختند؛ تا آنجا که نامش در تاریخ به عنوان یکی از مطمئنترین خودروهای جهان ثبت شد.
با همهی این دلبستگیها، امروز دیگر تقریباً هیچچیز نمیتواند مرا به خرید نسخهی مدرن یکی از این دو برند وسوسه کند. چون هر دو، فلسفهای را که باعث شهرتشان شد، به دست فراموشی سپردهاند. دیگر نه از «ساخت آلمان غربی» خبری هست و نه حتی از روح آن دقت و دوام قدیمی. خودروهایی که امروز VINشان با حرف W آغاز میشود، بیش از آنکه برای دههها رانده شدن و تعمیر شدن ساخته شده باشند، برای پایان یک دورهی لیزینگ طراحی شدهاند.
بیتل: اسطورهای ساده و جاودان

فولکسواگن روزگاری مأموریتی روشن داشت: ساخت خودرویی ساده، ارزان و قابل تعمیر با ابتدایی ترین ابزارها. محصول این تفکر شد «بیتل»، «باس» و «کار من گیا» ماشینهایی که از بسیاری اجزایی که امروز حیاتی میپنداریم، بینیاز بودند: رادیاتور، کامپیوتر، ABS یا تهویه مطبوع. اما در عوض، چنان سادگی در طراحیشان نهفته بود که تعمیرشان مثل بازی کودکانه به نظر میرسید. باز کردن درپوش سوپاپ تنها با یک پیچگوشتی تخت و پنج ثانیه زمان انجام میشد؛ تنظیم سوپاپ نیم ساعت بیشتر نمیخواست. حتی بیرون آوردن موتورشان به کاری عادی بدل شده بود. در برخی مدلها، بیتل حتی بدون باتری هم به راه میافتاد، اگر کسی کمک میکرد هلش بدهی.

همین سادگی و صرفهجویی بود که این خودرو را محبوب جهانی کرد و فولکسواگن را به شهرت رساند. اما دهههای ۸۰ و ۹۰ میلادی همهچیز را دگرگون کردند. فولکس، به جای وفاداری به ریشههای خود، به پیچیدگی پناه برد. حالا برای تعویض یک چراغ باید سپر و جلوپنجره را جدا کرد، و برای تعویض ترموستات، کل منیفولد هوا را.
«خودروی مردم» دیگر نه ساده است، نه مردمی. حتی نسخهی جدید و ریتروی باس، چندین برابر گرانتر از مدل دههی ۶۰ تمام میشود آن هم در حالی که بهانهاش را «استانداردهای ایمنی و فناوری مدرن» عنوان میکنند. واقعیت اما این است که فولکسواگن امروز نه ارزان است، نه قابل تعمیر، و نه صادق.
مرسدس بنز: لوکسی که جاودان بود

ماجرای مرسدس از جایی کاملاً متفاوت آغاز شد، اما به همان سرانجام رسید. مرسدس دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی، دژی آهنین برای ثروتمندان بود؛ ترکیبی از چرم، فولاد و وقار. ماشینهایی که با کمترین نگهداری، صدها هزار کیلومتر میرفتند و خسته نمیشدند و در مورد پلتفرم افسانهای W123، گاه حتی تا یک میلیون کیلومتر دوام میآوردند.
مرسدسهای آن دوران نمونهی درخشانی از طراحی مهندسی بیرحمانه بودند: جایی که هر قطعه برای ماندگاری ساخته شده بود. سیستم تهویهی مطبوعشان شاید دیگر کار نکند، اما از پیشرانهی آن خودرو هنوز هم انتظار دارم که زنده باشد و نفس بکشد. حتی نسخههای بنزینی آن زمان نیز هنوز «قابل تعمیر» بودند؛ تا زمانی که «کرایسلر» وارد داستان شد و روح مرسدس را آلوده کرد. آن خودروها هم لوکس بودند، هم قابل اتکا دو ویژگی که در عصر مدرن به ندرت در کنار هم دیده میشوند.
اما مرسدس امروز هم همان راه فولکس را رفته: خودروهایی که تا پایان اولین لیزینگ دوام دارند و سپس بدل به کابوسی پرهزینه میشوند. مرسدس شاید بتواند ادعا کند که از «آلودگی کرایسلر» جان سالم به در نبرد، اما فولکس هیچ بهانهای ندارد. آنها خودشان تصمیم گرفتند از آرمان فاصله بگیرند، بیهیچ اجبار خارجی.
ظهور ژاپنیها: وقتی عقل بر نوستالژی غلبه کرد
در دهههای ۷۰ و ۸۰، ژاپنیها طوفان به پا کردند. تویوتا و هوندا همان چیزی را ساختند که فولکس و مرسدس وعدهاش را داده بودند: خودروهایی ساده، ارزان، قابل تعمیر و قابل اعتماد. و با معرفی برند لکسوس و مدل LS400، حتی در قلمرو لوکسسازی نیز تاج را از سر مرسدس ربودند. آنها نیازی به افسانهسازی نداشتند؛ فقط آنچه را گفتند، ساختند. بسیاری تغییرات اخیر را به سختگیریهای ایمنی و زیستمحیطی نسبت میدهند، اما این توجیه پذیرفتنی نیست؛ چون ژاپنیها با همان قوانین روبهرو بودند و با این حال موفق شدند.
وقتی بازاریابان جای مهندسان را گرفتند
ناتوان از رقابت در کیفیت و دوام، خودروسازان اروپایی به دام تبلیغات افتادند. مهندسان کنار رفتند، و مدیران بازاریابی زمام امور را گرفتند. اکنون برندها نه «خودرو» میفروشند، بلکه سبک زندگی میفروشند. مرسدس لوکس بودن را تبلیغ میکند، نه لزوماً لوکس ساختن را. فولکس هم احساس نوستالژی را میفروشد، نه قابلیت تعمیر و اعتماد.
این بیماری فقط در صنعت خودرو نیست. در دهههای اخیر، شرکتهایی مانند بوئینگ، سونی، نوکیا و GE نیز قربانی همین تفکر کوتاهمدت شدند سود سهماهه بر مشتری، کیفیت و آینده چربید.
طراحی برای مونتاژ، نه تعمیر
وقتی خودرو قرار است فقط تا پایان دورهی اجاره زنده بماند، دیگر دوام معنایی ندارد. در چنین فضایی، طراحی برای سهولت مونتاژ رباتها جایگزین طراحی برای سهولت تعمیر انسانها میشود. نتیجه همان وضعیت آشنایی است که برای تعویض چراغ باید سپر را باز کنید؛ چون ماشین نه برای مکانیک ساخته شده، بلکه برای خط تولید.

نمایندگیها؛ سنگر بوروکراسی
در آمریکای شمالی، ساختار نمایندگیها نیز بخشی از این تراژدی است. قانون از آنها حمایت میکند و مانع از فروش مستقیم خودرو از کارخانه به مشتری میشود. این مدل باعث افزایش قیمت نهایی و وابستگی مصرفکننده به تعمیرگاههای مجاز میگردد. هر چه خودروها پیچیدهتر و ناکارآمدتر شوند، سود نمایندگیها بیشتر میشود و آنها همین را میخواهند.
امید؟ شاید نه.
نشانهای از بازگشت به مسیر دیده نمیشود. شاید تنها کورسوی امید در خودروهای برقی باشد ماشینهایی سادهتر که در تئوری میتوانند دوباره تعمیرپذیر، صادق و مردمی باشند.
اما تولیدکنندگان و نمایندگیها انگیزهای برای ساخت چنین خودروهایی ندارند. نه فولکس، نه مرسدس، و نه حتی غولهایی چون آمازون.
وفاداری به لوگو، نه فلسفه

من کسی نیستم که از دوستداران این برندها دلگیر شوم. خودم نیز سالها عاشقشان بودهام. اما باید پذیرفت که در جایی از مسیر، وفاداری به مهندسی و فلسفهی طراحی جای خود را به وفاداری به نشان تجاری داده است.
اگر واقعاً به بیتل و W123 عشق میورزیم، باید از سازندگانشان بخواهیم به آرمانهای اولیه برگردند، نه اینکه برای انحرافشان بهانه بتراشیم. پس فعلاً دلبستهی ماشینهایی میمانم که هنوز ردّی از آن صداقت در وجودشان هست. تویوتای پیکاپ ۲۰۱۹ من، که طراحیاش به اوایل دههی ۲۰۰۰ برمیگردد، شاید جذاب نباشد، اما صادق است آخرین نفس از روح شرکتی که روزی متفاوت بود.
و در کنار آن، بیویکی قدیمی دارم با موتوری که کسی زمانی از آن به عنوان «اشتباه شیرین جنرال موتورز در ساخت یک موتور تویوتا» یاد کرد. لاستیکهایش ترک خوردهاند، اما هنوز ارزان، راحت، قابل اعتماد و تعمیرپذیر است. فقط یک چیز کم دارد: آن مُهر کوچک، ساده و فراموشنشدنی Made in West Germany
source
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.





ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0